متشکل، سازمان یافته سایر معانی: سازمان یافته، متشکل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روانکاوی سنتی [روانشناسی] درمان روانکاوانهای که بیهیچ جرحوتعدیلی به راهکارهای بنیادین زیگموند فروید پایبند است ...
واژههای مصوب فرهنگستان
عقب گذاشتن، سبقت گرفتن بر، خیلی جلوتر از دیگری افتادن سایر معانی: (مسابقه و رقابت و غیره) پیشی گرفتن، جلو زدن، سبقت گرفتن، پشت سر گذاشتن، خیلی جلوتر از دیگری افتادن درمسابقه
از جناح خارجی بدشمن حمله کردن سایر معانی: (ارتش) جناح دشمن را دور زدن، از پشت حمله کردن، پیش دستی کردن، رندی کردن، (با زرنگی) رد شدن از، غافلگیر کردن
زرنگ تر بودن، کلاه سرکسی گذاشتن سایر معانی: (با حیله گری) پیشدستی کردن، بامبول زدن، ترفند زدن، زرنگ تر بودن (از)، بیشتر از دیگری مردرندی کردن، ذکاوت بیشتر به خرج دادن، کلک زدن، در حقه بازی و ...
قلنبه، عالی، ممتاز، برجسته، واریز نشده سایر معانی: مبرز، زبده، نخبه، سرشناس، (وام یا کار و غیره) عقب افتاده، معوقه، نا تمام، حل نشده، بیرون زده، بر آمده، قلمبه، (سهام و اوراق قرضه) منتشر شده ...
نمونه ای
سلسله ی مراتب میان پرندگان (مرغ ارشد به همه نوک می زند و مرغ دوم به همه نوک می زند به جز به مرغ ارشد و همینطور تا آخر) [آمار] نظام نوک زنی
توده مردم، عامی، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، بی ادب، خشن، خشن ورذل سایر معانی: (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، عامی (در برابر: اشرافی یا اعیان patrician)، آدم بی ...
شیک و مد، مطابق مد روز سایر معانی: (عامیانه) مجلل، اعیانی، شیک، elegant : شیک ومد
هیئت حاکمه، دستگاه حکومتی، ساختار قدرت (در کشور یا شهر و غیره)
زمان اوج [سینما و تلویزیون] پرمخاطبترین ساعات برنامههای تلویزیونی یا رادیویی