اثبات، بحی، استدلال، برهان، مباحثه، مشاجره، نشانوند، مناظره، یک سلسله دلایل قابل قبول سایر معانی: دلیل، علت، چرایی، بحث، اقامه ی دلیل، جدل، محاجه، بگومگو، دعوا، خلاصه ی موضوع، چکیده ی داستان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خرد کردن، خراب کردن، ویران کردن سایر معانی: (ساختمان و غیره) خراب کردن، منهدم کردن، درهم کوبیدن، واریزاندن، (مجازی) نابود کردن، بلعیدن [مهندسی گاز] ویران کردن، ازمیان برداشتن ...
پیاده کردن، بی مصرف کردن سایر معانی: (ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، از هم باز کردن، اوراق کردن، (ارتش - از وسایل دفاعی محروم کردن) پیاده کردن و بردن، روکش چیزی را برداشتن، (خانه یا کشتی و غ ...
زد و خورد، قیل و قال، بلوا سایر معانی: کتک کاری، جنگ و دعوا، کلنجار، مزاحمت
دست کم گرفتن، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، کوچک شمردن سایر معانی: کهینه کردن، کمینه نمایی کردن [کامپیوتر] کوچم سازی، کوچک کردن - کوچک نمودن یک پنجره تا حد امکان ؛ این کار به معن ...
درهم دریدن سایر معانی: پاره پاره ومتلاشی کردن
برگشتن، واژگون کردن، از سر افتادن سایر معانی: فرو افتادن، واژگون شدن، نگونسار شدن، فرو افکندن، از سر انداختن، نگونسار کردن [زمین شناسی] واژگونی - واژگونی هنگامی اتفاق می افتد که یک گسیختگی ک ...
جابجا کردن، از اسب افتادن یا پیاده شدن، از جای خود تکان دادن سایر معانی: از اسب فرو افکندن، اسب را از گاری یادرشگه باز کردن