dismantle
معنی
پیاده کردن، بی مصرف کردن
سایر معانی: (ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، از هم باز کردن، اوراق کردن، (ارتش - از وسایل دفاعی محروم کردن) پیاده کردن و بردن، روکش چیزی را برداشتن، (خانه یا کشتی و غیره را از اثاثیه و تسهیلات) خالی کردن، لخت کردن، از بین بردن، پیاده کردن ماشین الات عاری از سلاح یااثاثه کردن
[نساجی] باز کردن و پیاده کردن اجزای ماشین
سایر معانی: (ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، از هم باز کردن، اوراق کردن، (ارتش - از وسایل دفاعی محروم کردن) پیاده کردن و بردن، روکش چیزی را برداشتن، (خانه یا کشتی و غیره را از اثاثیه و تسهیلات) خالی کردن، لخت کردن، از بین بردن، پیاده کردن ماشین الات عاری از سلاح یااثاثه کردن
[نساجی] باز کردن و پیاده کردن اجزای ماشین
دیکشنری
از بین بردن
فعل
disassemble, dismount, take down, set down, dismantle, overhaulپیاده کردن
dismantleبی مصرف کردن
ترجمه آنلاین
برچیدن
مترادف
annihilate ، bankrupt ، bare ، break down ، break up ، decimate ، demolish ، denudate ، denude ، deprive ، destroy ، disassemble ، dismember ، dismount ، disrobe ، divest ، fell ، knock down ، level ، part out ، pull down ، raze ، ruin ، strike ، strip ، subvert ، take down ، take to pieces ، tear down ، undo ، unrig ، wrack ، wreck