جویا شدن (حال کسی را و غیره)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طالب، متقاضی، داوطلب، درخواستگر، تقاضا کننده سایر معانی: درخواست دهنده، کارجو، کارخواه [حسابداری] متقاضی
پرسیدن، خواستن، سوال کردن، جویا شدن، طلب کردن، طلبیدن، دعوت کردن، پرسش کردن، خبر گرفتن، خواهش کردن، برای چیزی بی تاب شدن سایر معانی: استعلام کردن، درخواست کردن، رو انداختن، استدعا کردن، (قیم ...
رجوع شود به: inquire، بازجویی کردن، تحقیق کردن، جویاشدن، سراه گرفتن، جستجوکردن
ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن سایر معانی: آزمون کردن، آزمودن، بررسی کردن، وارسی کردن، بازبین کردن، سنجیدن، دید گری کردن، تحقیق کردن، وارسیدن [حقوق] ...
امتحان کننده، ازمونگر سایر معانی: آزمونگر، ممتحن
کاوش کردن، اکتشاف کردن، سیاحت کردن، پیگردی کردن سایر معانی: (سفر اکتشافی کردن) سیاحت کردن، بازدید کردن، گشتن، یابندگی کردن، یابیدن، جهان پژوهی کردن، گیتی پژوهی کردن، (بادقت مورد) بررسی و امت ...
فضولی کردن، مداخله کردن، پادرمیان کار دیگران گذاردن سایر معانی: (در اصل) حقوق و امتیازات بازرگانی کسی را مورد تجاوز قرار دادن، برای سودجویی مداخله کردن
موشکافی کردن، مورد مداقه قرار دادن، بدقت بررسی کردن سایر معانی: (با دقت) نگریستن، وارسی کردن، پشت و روی چیزی را امتحان کردن، (دقیقا) معاینه کردن، خواندن، ژرف نگری کردن
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، پیگردی کردن، پوییدن، جوییدن سایر معانی: (دنبال چیزی) گشتن، در پی چیزی بودن، توزیدن، توختن، پناه جستن (در محلی)، پناه بردن، جویا شدن، خواستار شدن، خواستگار بودن ...