اغاز کردن، وارد کردن، ابتکار کردن، بنیاد نهادن، تازه وارد کردن، نخستین قدم را برداشتن سایر معانی: آغاز کردن، آغازیدن، پای پیش نهادن، شروع کردن، آغازگری کردن، (اصول آغازین چیزی را یاد دادن و ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(آغاز شده یا پیشنهاد شده توسط خود شخص) خودانگیخته، خود اغاز، ابتکاری
[حقوق] طرح کردن دعوی، اقامه کردن دعوی
شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن سایر معانی: عضو یکی از انجمن های اخوت در آلمان، هلند و بلژیک در قرن سیزدهم میلادی، آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آم ...
(از ریشه ی ترکی) بگم، (در پاکستان) بانوی محترم، اسم مفعول فعل: begin، اغازکرده، شروع کرده، دست گرفته
شروع کردن، اغاز کردن سایر معانی: آغاز کردن یا شدن، آغازیدن، شروع کردن یا شدن، سر کردن [فوتبال] شروع کردن [حقوق] اقامه کردن، آغاز کردن، شروع کردن
تحصیل کرده، فرهیخته، تحصیل شده سایر معانی: آموخته، آموزش دیده، تعلیم یافته، بر مبنای اطلاع و تجربه (در برابر دیمی یا همین جوری یا الله بختکی و غیره)، بررسی شده
جاری شدن، بیرون آمدن، سرچشمه گرفتن، تجلی کردن سایر معانی: نشئت گرفتن، منبعث شدن، سر چشمه گرفتن از، ساطع شدن از، برون دمیدن، ناشی شدن، بیرون امدن [عمران و معماری] جاری شدن - صادر شدن [ریاضیات ...
ریخته گری، مکتشف، بنیاد نهادن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن، بر پا کردن، پایه زدن، ریختن، قالب کردن، ساختن، ساختمان کردن سایر معانی: زمان گذشته و اسم مفعول فعل: find، پی ...
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن سایر معانی: گشایش کردن، آغاز کردن، شروع کردن، سرآغاز بودن، (طی مراسم رسمی به شغلی) منصوب کردن، گماردن
از کار افتاده، متوقف، ثابت علوم نظامى : مسقر شده دایر شده
شاگرد، یادگیرنده سایر معانی: یادگیرنده