سرانداز سایر معانی: نترس، بی باک، بی هراس، متهور، بی ترس، بی پروا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سخت، انحناء ناپذیر سایر معانی: خمش ناپذیر، بی خمش، غیرقابل انعطاف، خم ناپذیر، تا نشدنی (واروی: flexible)، (دارای اراده ی) استوار، نرم نشدنی، یکدنده، تغییر ناپذیر، عوض نشدنی، ثابت، دگرگون نشد ...
ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه سایر معانی: چموش، دیر رام، سخت لگام، دیر مهار، سرکش، توسن، خیره سر، (فلز و غیره) سخت (که مشکل می شود با آن کار کرد)، (بیماری) دیردرما ...
شکست ناپذیر، مغلوب نشدنی سایر معانی: مغلوب نکردنی، سخت، استوار
اهن، اطو، فلز، اتو، اتو کردن، اتو زدن، اهن پوش کردن، اتو کشیدن سایر معانی: آهن (نشان آن: fe، وزن اتمی: 55/847، شماره ی اتمی: 26، چگالی: 7/86، نقطه ی گداز: 1535c، نقطه ی جوش: 3000c)، اتو کردن ...
سخت، قوی، غیر قابل مقاومت سایر معانی: مقاومت ناپذیر، پدافند نکردنی، وسوسه انگیز، خواستنی
توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند سایر معانی: پرتوان، پرزور، قدرتمند، توانمند، توانگر، سهمگین، سترگ، بسیار محکم، شدید، تهمتن، (عامیانه) بسیار، خیلی، زیاد، یک دنیا
پشت کاردار
(فلسفه) رواقی، رواق گرای، وابسته به رواقیون، رواقی، پیرو فلسفه رواقیونstoic(al)پرهیزکار انه، صبور انه
شجاع، دلاور، مرد، دلیرانه، نیرومند، تهمتن، بهادر سایر معانی: مصممانه، سرسختانه، دلاورانه، پیگیر، دلیر، متهور، گزیرا، هنگمند
شجاعت، دلیری، اهمیت، دلاوری، ارزش شخصی و اجتماعی، ارزش مادی سایر معانی: رشادت، بی باکی، تهور، دلاوری (انگلیس: valour)