ورشکسته، بی پول سایر معانی: لات و لوت، آس و پاس، فاقد پول نقد، زمان گذشته فعل: break
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محروم، بی بهره، بیبهره disadvantaged children need special education کودکان محروم نیاز به آموزش ویژه دارند
اخلاقا خشک، یابس، خشک، بی آب، خشک کردن، تشنه شدن، خشکانیدن سایر معانی: بدون آب، بی اشک، بی سرشک، کم باران، دچار خشکسالی، کم آب، تشنه، آب نیاز، خشکیده، (گاو و گوسفند و غیره که شیر نمی دهند) ب ...
(عامیانه) نیازمند (به ویژه به پول)، در عسرت، تنگدست
تهی، خالی، تهی دست، تنگدست سایر معانی: مستمند، فقیر، بی چیز، ندار
بی حاصل، غیر حاصلخیز، بی بار سایر معانی: بایر، نابارور، بی ثمر [علوم دامی] کم بارور ؛ حیوانی که بازدهی تولید مثل آم کم است .
گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گری، جرب دار سایر معانی: (پزشکی - دام پزشکی) گر، گرگین، گرگن، کثیف، ناپاک، (مانند حیوان جرب دار) ژولیده و کم پشت، کهنه و دارای رفتگی (مثلا فرش)، پست
محتاج، واجب، لازم، بایسته سایر معانی: نیازمند، (سخت) محتاج، بی چیز، ندار، تنگدست
مسکین، نا سازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال سایر معانی: تنگدست، تهیدست، بی چیز، نیازمند، بی بضا ...
در مضیقه، تنگدست، کم امیتاز سایر معانی: محروم، دارای امتیازات اجتماعی کمتر، محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی