صمیمی، خاندان، خانواده، اهل خانه، اهل بیت، مستخدمین خانه، خانمان، خانگی سایر معانی: خانوار، وابسته به منزل و اداره ی آن، عادی، معمولی، روزمره، بروال، همیشگی، آشنا [بهداشت] خانوار ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اصول خانه داری، هنرخانه داری، فن اداره خانه
نیایشگاه خانگی [باستانشناسی] پرستشگاهی کوچک در یک پستو یا بر روی یک رف شامل مجموعهای از تصاویر و پیکرکهای پیشکششده به یکی از خدایان رسمی یا به خدایی خانوادگی یا محلی ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(واژه یا نام یا چیزی که در افواه شایع است) رواواژه، حرف سر زبان ها
خوانسالار لقب گماشته عالی رتبه درباری
(انگلیس) خانواده ی سلطنتی
فراورده های الکترونیکی (مانند دستگاه تلویزیون و ویدیو و غیره)
تابع، رعیت، شهروند، تبعه یک کشور سایر معانی: (نادر)شهروند (مونث)، تبعه، غیر نظامی، شخصی یا کشوری (در مقابل نظامی یا لشکری)، بومی، بوم زاد، ساکن، (در اصل) ساکن یا بومی شهر (به ویژه اگر آزاد ب ...
ساده، عادی، مرسوم، معمول، عادتی سایر معانی: (وابسته به عادت و خو) عادتی، (وابسته به رسم و سنت) سنتی، راستاد، روا، (حقوق) عرفی [حقوق] عرفی، رایج، سنتی، مرسوم
مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی سایر معانی: آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی ...
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش سایر معانی: قومی، مردمی، محلی، توده ای، (با: the) مردم، جماعت، همگان، (جمع) مردمان، انسان ها، مردمان
رجوع شود به: lares و penates، عزیزترین چیز نزد شخص، بت های خانگی، لات ومنات