طالب، متقاضی، داوطلب، درخواستگر، تقاضا کننده سایر معانی: درخواست دهنده، کارجو، کارخواه [حسابداری] متقاضی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داوطلب کار یا مقام، جویا، معین نایب، ارزومند، طالب، حروف حلقی سایر معانی: خواهان، مشتاق، آرزومند
مساعد، خوش ایند، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، بختیار سایر معانی: خوش یمن، آمددار، فال نیک، نیک اختر، خوش شگون
منتظر شدن، در کمین نشستن، انتظار داشتن، منتظر بودن سایر معانی: صبر کردن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن، ملازم کسی بودن، در کمین کسی نشستن
اعتماد، گمان، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان سایر معانی: راست پنداشتن، باور کردن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، اعتقاد داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، گمان داشتن، فکر کردن، معتقدات ...
بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم سایر معانی: خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant
سیاه، پژمان، محزون، دلسرد، پکر سایر معانی: دلمرده، اندوهگین، نومید و مرعوب، افسرده
نارضایتی، ناخشنودی، ناخرسندی، عدمرضایت سایر معانی: نارضایی، ناخوش دلی، مایه ی نارضایی
تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع سایر معانی: خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر
انتظار داشتن، منتظر بودن، چشم داشتن، حامله بودن سایر معانی: پیش بینی کردن، (پیدایش یا وقوع چیزی را) محتمل پنداشتن، توقع داشتن، چشم داشت داشتن، متوقع بودن، بیوسیدن، گوش به در بودن، گوش به زنگ ...
پیش بینی، انتظار، احتمال، حاملگی، امید، توقع، بارداری سایر معانی: expectancy انتظار
ابستن، بار دار سایر معانی: آبستن، حامله