تقریبا، در ان حدود، در همان نزدیکی سایر معانی: دران حدود، درهمان نزدیکی، تقریبا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رمز، حیله، خدعه، شیادی، بامبول، شعبده بازی، فوت و فن، لم، نیرنگ، حقه، خار کردن، حیله زدن، بامبول زدن، حقه بازی کردن، شوخی کردن سایر معانی: شیطنت، دست انداختن، کلک، شیله، گول زنی، فریب، حقه ب ...
حقه بازی، دغل زنی سایر معانی: حقه بازی، دغل زنی
[زمین شناسی] تا نشدنی [آمار] تا نشدنی
شجاعت، دلاوری، بهادری سایر معانی: valiancy بهادری، مردانگی
شجاعت، دلیری، اهمیت، دلاوری، ارزش شخصی و اجتماعی، ارزش مادی سایر معانی: رشادت، بی باکی، تهور، دلاوری (انگلیس: valour)
خرابگر سایر معانی: (عضو قبیله ی آلمانی نژاد که اروپای غربی را مورد تهاجم قرار داد و در سال 455 میلادی شهر روم را غارت کرد) واندال، (v کوچک - کسی که به بناهای تاریخی و غیره آسیب می رساند) تبا ...
حجاب دار، روبند زده، روگرفته، پوشیده، مستور، نهان، مبهم، در لفافه
(در موارد فوق العاده) کمیته ی حراست شهروندان (که به جای پلیس و یا در کنار آن کار می کند)
جادو گری، افسون گری، افسونگر، جادوگر سیاه پوست، افسون کردن سایر معانی: (مذهب برخی مردم افریقا و کارائیب که جادو و طلسم در آن نقش بزرگی دارد) ودو، کشیش ودو، طلسم ودو، چشم زخم، تحت تاثیر طلسم ...
کلاه گذاشتن، زیر قول زدن، بتعهد خود عمل نکردن سایر معانی: (خودمانی) خلف وعده کردن، نکول کردن، (پرداخت وام یا مبلغ باخته در قمار) طفره زدن، وابسته به سرزمین ویلز (در انگلیس) و مردم آن (the we ...
نیرنگ، سحر، جادو گری، افسون گری سایر معانی: سحر و جادو