گستاخی، صفرا، زردآب، زهره، تلخی، تاول، عیب، لکه، زخم پوست رفتگی، پوست بردن از سایر معانی: زنندگی، عداوت، دلخوری، پر رویی، زرداب، (متون قدیمی) کیسه ی صفرا، (در اثر مالش و تماس با چیزی زبر) خر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جسارت، خود سری، بی باکی سایر معانی: دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی
برندگی
خود سری سایر معانی: بی باکی، دلیری، بی پروایی، تهور
خود رایی، خود سری، اطمینان بیش از حد سایر معانی: اطمینان بیش از حد
ثبات قدم، پشت کار، استقامت، مداومت، اصرار سایر معانی: پیگیری، پافشاری، عزم راسخ، ایستادگی، سرسختی، پایمردی
دلیر، باشهامت، ترد، پردل سایر معانی: پر دل و جرات، با جرئت، شجاع، نترس، شکننده
قوی، پر زور، نیرومند سایر معانی: قدرتمند، مقتدر، پرقدرت، پراقتدار، قدرقدرت، تهم، تهمتن، مرد افکن، زورمند، پرتوان، (استدلال و غیره) قانع کننده، مجاب کننده، محکم، متین، (دارو یا مشروب الکلی یا ...
ثبات قدم، تحلیل، دقت، تجزیه، نیت، قصد، تصویب، نتیجه، تصمیم، عزم، عزیمت، حل، رفع، تفکیک پذیری، عزم راسخ سایر معانی: جداسازی، جدایش، واکافت، اراده، خواست، گزیر، قطعنامه، بازفرمود، مصوبه، تصویب ...
غارتگر، ادویه، چاشنی غذا، ادویه زدن، ادویه زدن به سایر معانی: (مجازی) هر چیز که گیرایی یا زیبایی را بیشتر کند، بوزار زدن، گیراتر کردن، خوشمزه تر کردن، دارای رنگ و بو کردن، دیگ افزار، بوی ادو ...
روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی، معنی، روان، بسر خلق اوردن، روح دادن سایر معانی: جان (در برابر جسم: body)، دم، فروهر، لاهوت، حال، دل و دماغ، شوق، شور، دلخواهی، دلبستگی، تعصب، ...
فعال، سرزنده سایر معانی: پرشوق و ذوق، خواهان، پر حرارت، پرانرژی، پرشور، دارای دل و دماغ، داغ، دلیرانه، متهورانه، با روح، روح دار، جاندار، دلبر