سرهم بندی، ناشیگری، خطا کردن، سرهم بندی کردن، سنبل کردن سایر معانی: دستکاری و خراب کردن (چیزی)، انگولک کردن، بد درست کردن، با ناشیگری کار کردن، سمبل کردن، ضایع کردن، تعمیر بد، اشتباه کاری، ش ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کنده، تکه بزرگ سایر معانی: کنده (چوب)، (عامیانه) ساده لوح، احمق، (در خطاب دوستانه) بی شعور!
اهمال کار، بیهوده وقت گذراندن، چرت زدن سایر معانی: (با ولگردی یا آهسته کاری) وقت تلف کردن، گهتباهی کردن، ولگردی کردن، فس فس کردن، کرکری خواندن، وقت کشی کردن (معمولا با: away)، اتلاف وقت ...
کودن، استدلال کننده موشکاف، بیشعور سایر معانی: آدم نادان، جاهل، نابخرد
(در رفتار یا سخن) اشتباه، لغزش، گاف، خطا، لغزش، خبط یاخطایی که ابرو ی زنی رادرخطراندازد
پوسته پوسته، ورقه ورقه، برفکی، ورقه شونده، فلسی سایر معانی: لایه لایه، پوستک دار، دانه دانه (مثل دانه های برف یا شوره ی سر)، فلس فلس، دانه دانه شونده، پوسته پوسته شونده [عمران و معماری] پولک ...
ادم ساده لوح و رک و راست، محفوظ ازخطا وشکست، محفوظ از حماقت وکارهای احمقانه سایر معانی: خطاناپذیر، آسان انجام، (ماشین آلات و روش های کار ـ آنچه که به کار بردن آن آسان و احتمال اشتباه در آن ک ...
بی پروا، غافل سایر معانی: بی اعتنا، بی توجه، حرف نشنو
بی خردی، بی ملاحظگی، بی احتیاطی، بی عقلی سایر معانی: بی مبالاتی، نادوراندیشی، بی زینشی، ناهوشکاری، بدداوری
لم، زبان بیرون، لم دادن، لمیدن، بیرون افتادن، اویختن سایر معانی: (با تنبلی یا آسودگی) لمیدن، واکشیدن، والمیدن، پژمرده و آویخته شدن (به ویژه گیاه)، پلاسیدن، ور چلسگیدن، خمیده و پژمرده شدن یا ...
خیط و پیت کردن، سردواندن سایر معانی: بد انجام دادن، خیطی بالا آوردن، افتضاح کردن، گند بالا آوردن، (دستکش لوله مانند از پشم یا خز که دو دست را از دو طرف داخل آن می کنند) دست گرم کن، ماف، (برخ ...
چوگان دسته کوتاه، ور رفتن، ول گشتن، مهمل گشتن سایر معانی: (شخص یا ابزار) گذارنده، قرار دهنده (رجوع شود به: put)، (بازی گلف)، چوگان فلزی (برای راندن گوی به سوراخ)، (معمولا با: around یا with ...