چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی سایر معانی: چیره دستی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرگی سایر معانی: کاردانی، کارشناسی، مهارت، سررشته (ی کار) [حسابداری] تخصص
ظرافت، خوش اندامی، تایید، بخشش، زیبایی، بخشندگی، افسون گری، اقبال، خوش نیتی، جذابیت، منت، ملاحت، قرعه، دعای فیض و برکت، تشویق کردن، اراستن، زینت بخشیدن، موردلطف قراردادن، لذت بخشیدن سایر معا ...
تراوش کردن، پنهان کردن، ترشح کردن سایر معانی: تراویدن، نهان داشتن، مخفی نگهداشتن، اختفا کردن، نهفتن
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی سایر معانی: صنعتگری، توانایی، قدرت، (مهجور) دانش، فهم، درایت، (قدیمی) اهمیت داشتن، به درد خوردن، مه ...
کمال، اغوا، تحریف، سفسطه، دلفریبی سایر معانی: (نادر) به کار بردن سفسطه یا روش های سوفسطایی، کار کشتگی، پختگی، پیراستگی (رجوع شود به: sophisticated)، مهارت