بحران، موقع بحرانی سایر معانی: شور، بزنگاه، سرگشتگی، شوریدگی، نقطه ی عطف، سختی، پریشان حالی، شور بیماری، اوج بیماری، بحبوحه ی مرض، نقطه ی عطف مرض، کریز، بحرانی، شوریده، شورین [ریاضیات] بحران ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه سایر معانی: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ست ...
اورژانس سایر معانی: اضطراری، فوق العاده، ناگه آمد، ناگهانی، ناگه آیند، وضع اضطراری، وضع فوق العاده، شرایط ناگهانی، نهاد ناگه آیند، امر فوق العاده و غیره منتظره، حتمی، ناگه اینده [برق و الکتر ...
پیش امد، ضرورت سایر معانی: اقتضا، تقاضا، موقع تنگ
عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن سایر معانی: کمبود، کمداشت، کمبود داشتن، کسرداشتن، ناداشت، نایابی، (با: in یا for یا of) نیاز داشتن، بی بهره بودن، پیشو ...
اهمیت، ضرورت
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی سایر معانی: دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های ...
حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک سایر معانی: گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل
(ارتش) ساعت صفر، هنگام آغاز (عملیات)، آغاز هنگام، سر هنگام، هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی، لحظه شروع ازمایشات سخت، لحظه بحرانی