معنی

عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن
سایر معانی: کمبود، کمداشت، کمبود داشتن، کسرداشتن، ناداشت، نایابی، (با: in یا for یا of) نیاز داشتن، بی بهره بودن، پیشوند: کم دار، دارای کمبود، ندار، بی - [lackluster]

دیکشنری

عدم
اسم
lack, absence, loss, deficiency, shortage, naughtعدم
lack, loss, absence, privation, forfeiture, bereavementفقدان
lack, absenceنبودن
shortage, lack, leakageکسری
need, requirement, necessity, lack, penury, requisiteاحتیاج
فعل
lack, miss, wantنداشتن
lackناقص بودن
lack, miss, wantفاقد بودن
lack, wantکم داشتن

ترجمه آنلاین

کمبود

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.