اثر نمایشی، عمده دلالت کننده، در معرض نمایش قرار دادن، نمایش دادن، ارائه دادن، ابراز کردن سایر معانی: نشان دادن، عرضه داشتن، به نمایش گذاشتن، ـ نمایی کردن، بروزدادن، به ظهور رساندن، (حقوق - ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[سینما] پخش و نمایش
نمایش، نمایشگاه، ارائه، حقوق تقاعد سایر معانی: به نمایش گذاری، عرضه (داری)، به ظهور رسانی، (اشیا به نمایش گذاشته شده) نموده، نمایه، هنرنمایه، کار (هنری یا صنعتی)، (آثار هنری یا صنعتی یا عملی ...
نمایش دهنده سایر معانی: (انگلیس) دانشجویی که کمک هزینه ی آموزشی دریافت می کند
نمایشی، نشان دادنی، جلوه دهنده سایر معانی: (معمولا با: of) نمایشگر، نشان دهنده ی، ناشی از، جلوه گر
ابزیدان، ابزیگاه، نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی سایر معانی: (ظرف بزرگ یا جام یا تانک که در آن ماهی رنگین نگه می دارند) آکواریوم، ماهیخانه، آبزیدان، تانک، شیشه بزرگی که دران ماهی و جانوران د ...
صف، نظم، ارایش، رژه، ارایه، اراستن، در صف اوردن سایر معانی: به صف آراستن، آراستن، ردیف بندی کردن، آرایه کردن، جامه ی خوب و پر نمایش پوشاندن، زینت دادن، صف آراسته (سربازان)، آرایش نظامی، نمای ...
لافزن، خود ستا، گزافه گو، رجز خوان، خود ستا، متظاهر سایر معانی: آدم لافزن، چاخان، قمپزو
تنزل رتبه دادن به، غیر محرمانه کردن، مقاماجتماعی کسی را از بین بردن سایر معانی: (اسناد و مدارک را از صورت محرمانه به صورت عادی درآوردن) غیرمحرمانه کردن، واراز کردن
نشان دادن، اثبات کردن، ثابت کردن، شرح دادن، تظاهرات کردن سایر معانی: (از راه استدلال یا آزمایش) اثبات کردن، هایی کردن، (طرز کار چیزی را به منظور فروش و غیره) نشان دادن، سهستن، سهیدن، آشکار ک ...
فاش کردن، منتشر کردن، بروز دادن، فاش شدن، علنی ساختن، منتشر شدن، افشاء کردن سایر معانی: افشا کردن، برملا کردن، افشاگری، پرده دری کردن، رو کردن، آشکار ساختن، آگاهی دادن
با نمونه نشان دادن، با مثال فهمانیدن سایر معانی: نمونه (ی چیزی) بودن، سرمشق بودن یا شدن، الگو بودن یا شدن، نمایشگر (چیزی) بودن