[حسابداری] نابابی موجودی کالا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بسیارمهم، اساسی
جوهر، اصل، پنجمین و بالاترین عنصر وجود، عنصر پنجم یعنی 'اثیر' یا 'اتر' سایر معانی: بهترین نمونه (از هر چیز)، سرآمد، نوع اصیل، مظهر، (فلسفه ی باستان و قرون وسطی) عنصر پنجم، سر مجموع اسطقس، آخ ...
اصلا، اساسا، دربنیاد، درسرشت، قلبا
زمین کنار رودخانه (که هنگام بالا آمدن رود زیر آب می رود)، زمین رسوبی و کم ارتفاع، زمین گود، (خودمانی) اصل عمده، سرمنشا، اساس، تصمیم یا پیشنهاد نهایی، حرف آخر، جمع کل درآمد شرکت که در گزارش س ...
خلاصه، تغلیظ، جمع شدگی، چگالش، تکاثف سایر معانی: (شیمی) چگالش، تراکم، تراکمی، (نگارش) تلخیص، کوته سازی، اثر تلخیص شده، (گاز و بخار و غیره) تغلیظ، میعان، تبدیل گاز به آبگونه، تقطیر، (هواشناسی ...
زبده، خامه، کرم، کرم رنگ، سرشیر، هر چیزی شبیه سر شیر، سرشیر بستن سایر معانی: چرابه، کیماک، قیماق، هر خوراک خامه دار، (برای پوست) کرم، روغن پوست، گل سر سبد، سرآب، نخبه، سرآمد، (رنگ سرشیر) سپی ...
خلاصه، زبده، عصاره، شیره، عصارهگرفتن، استخراج کردن، اقتباس کردن، بیرون کشیدن سایر معانی: (با کوشش) بیرون کشیدن، درآوردن، (دندان و غیره) کشیدن، کندن، برکندن، (از خاک معدنی فلز گرفتن) استخراج ...
اصل شکایت، اصل غصه، مایه غم، شکایت رسمی، شکوائیه سایر معانی: شکوه، شکایت، علت نارضایتی، غصه و غم [حقوق] بخش اصلی و عمده دعوی (یا اتهام یا کیفرخواست)
راهنما، مفتاح، نطق اصلی کردن سایر معانی: مطلب اصلی، موضوع عمده، لب مطلب، پژنگ باره، پژنگه، زمینه ی اصلی چیزی بودن، پژنگه بودن، جستار عمده بودن، (موسیقی) نت پایه، معرف مایه، مایه نما ...
دوام، عمر، جان، حیات، مدت، زندگی، زیست، دوران زندگی، حبس ابد، رمق سایر معانی: انسان زنده، آدم جاندار، شخص، نفر، موجودات، طبقه ی ویژه ای از جانداران، زیست مندان، زندان ابد، برای تمام عمر، مای ...
جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده سایر معانی: بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality