cream
معنی
سایر معانی: چرابه، کیماک، قیماق، هر خوراک خامه دار، (برای پوست) کرم، روغن پوست، گل سر سبد، سرآب، نخبه، سرآمد، (رنگ سرشیر) سپید مایل به زرد، خامه مانند، سرشیر مانند، خامه مانند شدن یا کردن، خامه گرفتن (از شیر)، سرشیر گرفتن، (امریکا - خودمانی) حسابی زدن (یا مغلوب کردن)، دخل کسی را آوردن، له و لورده کردن، خامه دار، خامه ای، سرشیری، تبدیل به خامه کردن، کفدار کردن یا شدن، بهترین بخش چیزی را برداشتن، گل سرسبد را بردن، سرشیر زدن به، خامه زدن، با خامه پختن