سخت، دشوار، طاقت فرسا، بی نهایت، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تن در ندادنی سایر معانی: تاب نیاوردنی، توان فرسا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ملایم سایر معانی: بطور میانه، بااعتدال، با مدارا، معتدلانه
قابل قبول، قابل عبور، گذرپذیر، عبور کردنی سایر معانی: (شاگرد یا ورقه ی امتحانی و غیره) قابل قبول، متوسط، (مسکوک و غیره) رایج، قابل گذاشتن در جریان، (لایحه و غیره) قابل تصویب
کفایت، بسیاری، فراوانی، فراوان، متعدد، بمقدار فراوان، بسیار، خیلی زیاد سایر معانی: رونق، غنا، وفور، نعمت، (معمولا با: a) مقدار کافی، میزان بسنده، خیلی، زیاد، (عامیانه) وافر، بسنده، کافی، (عا ...
شاید، محتملا سایر معانی: محتملا، شاید
میانه، رضایتبخش، خرسند کننده سایر معانی: بسنده، کافی، قانع کننده، خشنودگر [بهداشت] کافی [ریاضیات] رضایتبخش
ذخیره، یدک، عوضی، لاغر، نازک، یدکی، نحیف، کم حرف، بخشیدن، چشم پوشیدن از، دریغ داشتن، برای یدکی نگاه داشتن، در ذخیره نگاه داشتن سایر معانی: فرو گذار کردن، فروگذاشتن، قصور کردن، کوتاهی کردن، غ ...
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، بسنده بودن سایر معانی: بسند کردن [ریاضیات] کافی بودن
قابلیت، شایستگی، کفایت، بسندگی، مقدار کافی سایر معانی: بس بودن [حسابداری] کافی بودن [زمین شناسی] بسندگی [ریاضیات] کفایت، بسندگی، به اندازه ی کافی [آمار] بسندگی ...
بس سایر معانی: بقدر کفایت [ریاضیات] به طور کافی، به طور بسنده، به اندازه ی کافی
فراوانی، وفور، وفور نعمت سایر معانی: وفور، وفور، وفور نعمت، فراوانی
طاقت فرسا، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تاب ناپذیر سایر معانی: تاب نیاوردنی