بصیر، حسی، مستقیما درک کننده، مبنی بر درک یا انتقال مستقیم سایر معانی: وابسته به درون یافت، درون یافتی، شهودی، (شخصی که درون یابی او خوب است) درون یافتگر، درون یاب، اهل شهود، ذاتی [کامپیوتر] ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محرک، متحرک، سیار، سایر سایر معانی: در حال حرکت، گردان، جنبنده، گردنده، احساس انگیز، متاثر کننده، ترحم انگیز، سوزناک، وابسته به وسیله ی نقلیه ی در حال حرکت، جنبان، به حرکت آور، جنب زا، گردان ...
بی غیرت، بی عصب سایر معانی: (زیست شناسی) عاری از عصب، بی پی، بی رگ، بی حمیت، بی دل و جرئت، بزدل، بی نا، بی انرژی، بی توان، کم زور، بی تحرک، ناپویا، ضعیف
لا ابالی، مسامحه کار، اهمال کار، بی علاقه، بی حال، سهل انگار سایر معانی: نامشتاق، ناخواستار، بی تفاوت، بی اعتنا، خونسرد
بی عاطفه، سنگ دل، لجوج، سخت دل، سرخت سایر معانی: ناپشیمان، غیر نادم، یکدنده، لجباز، سرسخت، سمج، انعطاف ناپذیر، دل سخت، بی رحم، بی مروت
وابسته به روان شناسی، روان شناختی، روانی، دماغی
حسی سایر معانی: عضو حسی
تمایل، عاطفه، نیت، احساس، ضعف ناشی از احساسات سایر معانی: گرایش، (معمولا جمع) عواطف، احساسات، نظر، عقیده، باور، (مثلا هنگام نوشیدن به سلامتی کسی) جمله ی درودآمیز، تعارف، درود، حساسیت، سوهش پ ...
پیروی از عواطف واحساسات، گرایش بسوی احساسات، حالت احساساتی سایر معانی: احساساتی گری، احساسات گرایی، سوهش گرایی، sentimentality گرایش بسوی احساسات
بهم زننده، تکان دهنده، پر تحرک، هیجان اور سایر معانی: مهیج، شورانگیز، پر شور، فعال، پر کنش، پر مشغله، پر رونق [نساجی] به هم زدن [ریاضیات] به هم زدن
(فلسفه) رواقی، رواق گرای، وابسته به رواقیون، رواقی، پیرو فلسفه رواقیونstoic(al)پرهیزکار انه، صبور انه
بطور ذهنی یا باطنی