خودپرستانه، ازروی خودبینی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(با: with) همدل بودن با
تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن سایر معانی: (درد و خستگی و غیره) تاب آوردن، رنج بردن، (درد) کشیدن، پایستن، یارا داشتن، (با شرایط نامساعد) ساختن، شکیب ...
لذت، خوشی، برخورداری، خوش وقتی سایر معانی: خوشایندی، تمتع، بهره مندی، بهره وری، مایه ی خرسندی، مایه ی لذت، تفریح
مشتعل، پر هیجان، برانگیخته سایر معانی: انگیخته، هیجان زده، شوریده [ریاضیات] برانگیخته، تهییج شده
تنها، منحصر، گران، دربست، انحصاری، منحصر بفرد، انتصاری سایر معانی: دربستی، دربستگرانه، مانعه الجمع، اختصاصی، خصوصی، خاص، ویژه، ویژگانه، ویژگانی، ویژه ای، بخصوص، (باشگاه و غیره) بروندار، ویژه ...
عمل انجام شده سایر معانی: (فرانسه) عمل انجام شده، بی برو برگرد، برگشت ناپذیر، کار شده، ازکار گذشته، pl عمل انجام شده [حقوق] عمل انجام شده
فرار کردن، گریختن، بسرعت رفتن سایر معانی: ورمالیدن، دررفتن، احتراز کردن، دوری کردن، برمالیدن، (زود) سپری شدن، (زود) گذشتن
اشفته، عصبانی، از کوره در رفته، بی عقل، اتشی سایر معانی: سراسیمه، (کاملا) بی تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی خود، دل شوریده، با سراسیمگی، با بی تابی، دیوانه وار، (قدیم ...
1- (در اثر مواد مخدر) نشئه شدن، از خود بی خود شدن، مست و لایعقل شدن 2- (در اثر نمایش یا اثر هنری ولی بدون مصرف موادمخدر) از خود بی خود شدن، عنان از کف دادن، (خودمانی) نشئگی، مستی، خلسه، توهم
خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی سایر معانی: برآشفته، شدید و پر خشونت، سهمگین، بی امان، رمبشگر، ویرانگر، دیوانه وار، سرسام آور، پرجوش و خروش، جوشان و خروشان، متلاطم
گستاخی، صفرا، زردآب، زهره، تلخی، تاول، عیب، لکه، زخم پوست رفتگی، پوست بردن از سایر معانی: زنندگی، عداوت، دلخوری، پر رویی، زرداب، (متون قدیمی) کیسه ی صفرا، (در اثر مالش و تماس با چیزی زبر) خر ...