بى جوش، بى کف
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فوران کننده [نساجی] قل زدن - جوشیدن
شامپانی، جوش زننده، پرحباب سایر معانی: پر گاز و جوش، حباب مانند
هوس باز، دمدمی مزاج، بوالهوس، لوس سایر معانی: هوسران، متلون، (مهجور) تخیلی، پرخواب و خیال
با حرارت، پر هیجان، گرم، جوشان، احساساتی سایر معانی: شادکام، سرخوش، خرمدل، سرحال، شاداب [مهندسی گاز] گرم، جوشان، جوشانده
کف الود سایر معانی: کف آلود، کف دار، کف کن، کف مانند، کف سان، نرم و لطیف [مهندسی گاز] کفالود [نساجی] کف مانند - کف دار - کف آلود
تند، چالاک، متغیر، متلون، سیمابی، جیوه دار سایر معانی: (m بزرگ) وابسته به عطارد یا تیر، وابسته به جیوه، ایجاد شده از جیوه، سیماب زاد، وابسته به مرکوری (یکی از خدایان اسطوره ی روم)، دارای زبا ...
سودا، لیموناد، همسایگی، مشروب غیر الکلی گاز دار سایر معانی: رجوع شود به: soda pop [آب و خاک] آب قلیائی
فعال، سرزنده سایر معانی: پرشوق و ذوق، خواهان، پر حرارت، پرانرژی، پرشور، دارای دل و دماغ، داغ، دلیرانه، متهورانه، با روح، روح دار، جاندار، دلبر
کف الود، کف دار سایر معانی: کف آلود، پرکف [نساجی] کف آلود - کف دار - پر کف
لطیف، فرار، سبک، بخارشدنی سایر معانی: متغیر، دگرگونگر، بی ثبات، دگرگونی پذیر، جزان، (کامپیوتر) ناپا، (در اصل) پرنده، پروازگر، قادر به پرواز، ناپایدار، زودگذر، ناپایا [شیمی] فرار [عمران و معم ...
سبک وزن، دارای وزن مخصوص کم سایر معانی: بی وزن، (به ویژه در فضا) آزاد از قوه ی جاذبه ی زمین، شناور در فضا (یا آب)، کم وزن