عقیده دینی، اصول عقاید، عقاید تعصب امیز سایر معانی: اصل جزمی، پایزه، حکم، اعتقاد، فریوری، باورداشت، فرازمان، فرداد، اندیش پایه، دگما، عقاید، اندیش پایگان، اصول جزمی، (هر عقیده ای که کورکوران ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متعصب، جزمی، کوته فکر سایر معانی: (وابسته به دگما) اندیش پایه ای، جزم اندیش، فریور، آیینی، فرازمانی، فردادی، (ادعا شده بدون اثبات) خشک اندیشانه، خشک اندیش، (نظری و غیرتجربی) قیاسی (dogmatica ...
علم الهیات نظری، مبحی شعائر مذبی سایر معانی: لاهوت نظری
متعصب، کوتاه فکر سایر معانی: متعصب، کوتاه فکر
اظهار کننده، ادعا کننده سایر معانی: جسور، پر مدعا، پر جرات، کسی که از حق خود دفاع می کند، سمج، حاضرجواب، بی محابا، مدعی
طرفدار استبداد سایر معانی: سلطه جو، خودکامه، مستبد، خواستار انضباط و اطاعت کامل، دیکتاتور، پر عتاب و خطاب، طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
امر مسلم، اطمینان، یقین، عین الیقین سایر معانی: تحقق، قطعیت، چیز مسلم و محقق [ریاضیات] معین بودن، تعیین، قطعی، یقین، اطمینان، قطعیت آوری [آمار] حتمیت
قابل اشتقاق سایر معانی: قابل اشتقاق [ریاضیات] قابل اشتقاق، مشتق پذیر، قابل مشتق گیری، دارای مشتق، مشتق دار
اصول، طریقت، گفته، تعلیم، مکتب، حکمت سایر معانی: (جمع) تعالیم، آموزه، (مذهب و حزب و غیره) اعتقاد، (جمع) معتقدات، مرام، آیین، شریعت، اصل علمی، سیاست، اصل سیاسی، روش سیاسی، بربست، هند، بنداد، ...
موکد، تاکید شده، باقوت تلفظ شده سایر معانی: مصر، سمج، پا فشار، قاطع، محکم، قرص
تعصب، کوته فکری، خرافات پرستی سایر معانی: افراطی گری، جزمی بودن، تند روی
خشکیده، کوته نظر، پوست بتن چسبیده سایر معانی: بسیار لاغر، پوست و استخوان، لاغر و مردنی، نحیف، کوتاه فکر، خودرای، خسیس، پوست بتن چسبیده، خشکیده، متعصب، کوتاه فکر