علم ثروت، اقتصادسیاسی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نوعی سرود وموسیقی جاز، افسردگی و حزن و اندوه سایر معانی: افسردگی وحزن واندوه، نوعی سرود وموسیقی جاز
سیاه، افسرده، غمگین، عبوس سایر معانی: دلمرده، دلگیر، محزون، ناشاد
تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی سایر معانی: (آبگونه) گل آلود، کدر، گرفته، لای دار، مبهم، نامشخص، ابر مانند، (در مورد سنگ مرمر و چوب و غیره) دارای نقش ابر مانند، رگه دار [آب و ...
محزون، مغموم سایر معانی: اندوهناک، ماتم زده، سوگوار، غم انگیز، اندوهبار (نادر: dolesome هم می گویند)
سخت، لجوج سایر معانی: اخمو، بداخم، عبوس، ترشرو، (اسکاتلند) سرسخت، خیره سر، سرسخت
فاحشه، زن شلخته، یکنواخت و خسته کننده، کسل کننده، خاکستری، جنده بازی کردن سایر معانی: رنگ قهوه ای مایل به زرد، رنگ بی روح، مرده، رنگ و رو رفته، بی حالت، دل گیر، بی رنگ و آب، ملالت آور، (آدم) ...
بی ثمر، زننده، لاغر، نحیف، بد قیافه سایر معانی: لاغر و استخوانی، نزار، دارای چشمان گود افتاده و رنگ پریده (در اثر گرسنگی یا مرض یا کهولت)، تکیده، لاغر مردنی، بی آب و علف، بی حاصل، بایر، لاغر ...
تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی، دل تنگی، تاریک کردن، تیره کردن، کش رفتن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن، افسرده شدن سایر معانی: کم نوری، مز گه، آدرنگ، نژندی، گرفتگی، ابهام، اندوه، نومیدی، ا ...
سیاه سایر معانی: ناشاد، غمگین، مغموم، بی خوشی، بی شادی، خالی از کیف، تهی از شادی، غمین
سودا، مالیخولیا، سودا زدگی، نژندی سایر معانی: اندوه، حزن، غم، دل مردگی، ماتم زدگی، اندوهگین، غمزده، محزون، دلمرده، اندوه انگیز، غم انگیز، حزن آور، تاسف انگیز، اسفناک، (مهجور) سودا، سیاه زردا ...
ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو سایر معانی: دمدمی، متلون، ویری، (خلق و خو) متغیر، دگرواره، زودخشم، زود انگیخته، گرفته، بی دل و دماغ، بی حوصله