معنی

تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی، دل تنگی، تاریک کردن، تیره کردن، کش رفتن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن، افسرده شدن
سایر معانی: کم نوری، مز گه، آدرنگ، نژندی، گرفتگی، ابهام، اندوه، نومیدی، افسرده بودن، ملول بودن، دلخور بودن، ترشرویی کردن، (هوا) تیره شدن، گرفته شدن، دلگیر شدن، آسمان ابری، تاریکی افسرده کننده، ابری بودن اسمان

دیکشنری

غم و اندوه
اسم
gloom, desolation, ennui, melancholia, tedium, anguishدل تنگی
night, gloom, mare, dimness, nigritude, umbrageتاریکی
depression, dumps, doldrums, dejection, gloom, melancholiaافسردگی
blur, darkness, gloom, turbidity, obscurity, dimnessتیرگی
boredom, ennui, humdrum, tedium, gloomملالت
فعل
gloomعبوس بودن
swipe, pilfer, snitch, abstract, cabbage, gloomکش رفتن
dampen, despond, gloom, languish, saddenافسرده شدن
gloomدلتنگ بودن
darken, obscure, becloud, gloom, overshadowتاریک کردن
darken, blur, obscure, dim, fog, gloomتیره کردن
gloomابری بودن

ترجمه آنلاین

تاریکی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.