ظاهر سایر معانی: تشخیص دادنی، قابل تشخیص، مشاهده کردنی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چنانکه بتوان تشخیص داد، اشکارا
بینایی، درک، تشخیص، بصیرت، تمیز، دریافت سایر معانی: درایت، بینش، نیمادگری، نازک بینی، ژرف بینی، پی بری
تمیز ندادنی، غیر قابل تشخیص، نا پیدا
بطور غیرقابل مشاهده
اگاهی، اطلاع، هشیاری، معرفت سایر معانی: اگاهی، اطلاع، هشیاری
مشاهده کردن، دیدن، هان، اینک، ببین سایر معانی: نگریستن، نظاره کردن، در مدنظر گرفتن، (حرف ندا) بنگر، هان، در وجه امری ببین، اینک
پناه، پرده، چشم بند، در پوش، تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود، خیره کردن، اغفال کردن، کور کردن، درز یا راه گرفتن سایر معانی: اعمی، نابین ...
روشن بینی، بصیرت سایر معانی: غیب بینی، نهان بینی
نهان بین، روشن بین سایر معانی: وابسته به نهان بینی یا روشن ضمیری، ژرف بین، روشن ضمیر، غیب بین، غیب گو
اشکارا، صریحا، واضحا [فوتبال] واضحا –آشکارا
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد سایر معانی: گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردس ...