استبداد پرولتاریا [علوم سیاسی و روابط بینالملل] حکومت جامعهای که در آن پرولتاریا قدرت سیاسی را در دست دارد و به طرف برپایی حکومت سوسیالیسم و کمونیسم پیش میرود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(واژگان کمونیسم) خودکامگی کارگران
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حکومت مطلقه، مطلق گرایی، طریقه مطلقه، سیستم سلطنت استبدادی، اعتقاد به قادر علی الاطلاق سایر معانی: استبداد، مطلق گویی، خودکامگی، حکومت مطلق، (فلسفه) اعتقاد به علی الاطلاق، طریقه مطلق، مطلق ب ...
لیاقت، کفایت، حکومت استبدادی، استبداد، حاکم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگی سایر معانی: حکومت مطلقه، شهسالاری، خودکامگی، اتوکراسی، کشوری که دارای چنین حکومتی باشد
طرفدار استبداد سایر معانی: سلطه جو، خودکامه، مستبد، خواستار انضباط و اطاعت کامل، دیکتاتور، پر عتاب و خطاب، طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
فلسفه ء تمرکز قدرت یا استبداد
قیم سایر معانی: برادر بزرگتر، برادر بزرگتر، قیم، رهبر در کار یا عقیده ای
فرمان دهنده، حاکم، امرانه، دارای چشم اندازوسیع
خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم سایر معانی: دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا
فرمانفرما، خسرو، امپراتور سایر معانی: امپراتور، فرمانفرما
خشکیده، کوته نظر، پوست بتن چسبیده سایر معانی: بسیار لاغر، پوست و استخوان، لاغر و مردنی، نحیف، کوتاه فکر، خودرای، خسیس، پوست بتن چسبیده، خشکیده، متعصب، کوتاه فکر
امر، متکبر، مغرور، مبرم، امرانه، تحکمامیز سایر معانی: آمرانه، فرمان گونه، تحکم آمیز، پرعتاب و خطاب، سلطه جویانه، پرفیس، برتری گرایانه، فوری، ناگهگانی، ناگه آمد، واجب، ضروری، فوتی ...