معنی

فرمانفرما، خسرو، امپراتور
سایر معانی: امپراتور، فرمانفرما

دیکشنری

امپراتور
اسم
emperor, Kaiserامپراتور
king, czar, emperor, monarch, shah, sultanخسرو
ruler, superordinate, commander, emperor, governor-generalفرمانفرما

ترجمه آنلاین

امپراتور

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.