[زمین شناسی] یک اصطلاح کلی برای مجموع زغال در منابع و مخازن اندازه گیری و تعیین شده .
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اعلام کردن، گفتن، اعلان کردن، اظهار کردن، اظهار داشتن، شناساندن سایر معانی: ابراز کردن، بازنمود کردن، (رسما) بیان کردن، (رسما و علنا) آشکار کردن، بروز دادن، نشان دادن، (به طور کتبی یا شفاهی ...
بر انگیختن، نشان دادن، موجب شدن، ابراز داشتن سایر معانی: (به وضوح) نشان دادن، بروز دادن، نمایاندن، معلوم کردن
با نمونه نشان دادن، با مثال فهمانیدن سایر معانی: نمونه (ی چیزی) بودن، سرمشق بودن یا شدن، الگو بودن یا شدن، نمایشگر (چیزی) بودن
روشن کردن، توضیح دادن، تفسیر کردن، تاویل کردن سایر معانی: (چیز مبهم یا مشکل یا کنایه آمیز را) روشنگری کردن، بیان کردن و توضیح دادن، واگشودن، بازگشودن، ظاهرکردن
نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن، اشاره کردن بر سایر معانی: اشاره کردن، حاکی بودن از، نشانه بودن، دلالت کردن بر، مشعر بودن، بیان کردن، ایجاب کردن، ضروری ساختن، (پزشکی) تجویز کردن، به طور م ...
دارای شخصیت کردن، جنبه شخصی دادن به، شخصیت را مجسم کردن و نشان دادن سایر معانی: شخصی کردن، فردی کردن، اختصاصی کردن
اعلان کردن، جار زدن، قبلا اعلام کردن، علنا اظهار داشتن سایر معانی: اعلام کردن، (ماهیت) نشان دادن، گواه بودن، (نادر) با صدور اعلامیه تبعید یا ممنوع کردن
زمان گذشته ساده فعل prove قسمت سوم فعل prove [بهداشت] آزموده
خود نمایی کردن سایر معانی: به رخ کشیدن، پز دادن، (به چیزی) نازیدن، بالیدن، جولان دادن، شکوهیدن، ادم خودنما، فیس، خودنمایی، پز، به رخ کشی، نازیدن (به چیزی)، اهل بادوفیس
تصدیق کردن، شهادت دادن، گواهی دادن سایر معانی: شاهد شدن (به ویژه در دادگاه)، گواه چیزی بودن، حاکی بودن، دلالت کردن، دال بر چیزی بودن، نشان دادن [حقوق] گواهی دادن، سوگند خوردن ...
محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردن سایر معانی: درست داشتن، درست داشت کردن، (درباره ی صحت چیزی) تحقیق کردن، به ثبوت رساندن ...