معنی

زمان گذشته ساده فعل prove قسمت سوم فعل prove
[بهداشت] آزموده

دیکشنری

ثابت
فعل
prove, demonstrate, evidence, freeze, ascertain, clinchثابت کردن
demonstrate, prove, assert, affirm, aver, corroborateاثبات کردن
assay, titrate, prove, testعیار گرفتن
eventuate, burgeon, enter, erupt, measure, proveدر امدن
proveنمونه گرفتن، محک زدن

ترجمه آنلاین

ثابت کرد

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.