show off
معنی
خود نمایی کردن
سایر معانی: به رخ کشیدن، پز دادن، (به چیزی) نازیدن، بالیدن، جولان دادن، شکوهیدن، ادم خودنما، فیس، خودنمایی، پز، به رخ کشی، نازیدن (به چیزی)، اهل بادوفیس
سایر معانی: به رخ کشیدن، پز دادن، (به چیزی) نازیدن، بالیدن، جولان دادن، شکوهیدن، ادم خودنما، فیس، خودنمایی، پز، به رخ کشی، نازیدن (به چیزی)، اهل بادوفیس
دیکشنری
خود نمایی کردن
فعل
flaunt, show off, dash, grandstand, pose, postureخود نمایی کردن
ترجمه آنلاین
خودنمایی کردن
مترادف
advertise ، boast ، brandish ، demonstrate ، display ، disport ، exhibit ، expose ، flash ، hand a line ، make a spectacle of ، parade ، spread out ، swagger ، trot out