verify
معنی
محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردن
سایر معانی: درست داشتن، درست داشت کردن، (درباره ی صحت چیزی) تحقیق کردن، به ثبوت رساندن، اثبات کردن، تایید کردن، راست داشتن، فرنودن، راستیابی کردن، راست داشت کردن، (حقوق) وارسی کردن، (دادخواهی) اثبات بعدی ادعای خود را تقبل کردن، (سوگند را) تایید کردن، تصدیق کردن
[حسابداری] بازبینی، بازبینی و اثبات
[کامپیوتر] فرمان VERIFY
[حقوق] تصدیق (یا تعیین) کردن صحت یا سقم، تصدیق کردن، گواهی دادن، تأیید کردن، مقابله کردن دو متن
[ریاضیات] تحقیق کردن، درستی ... تحقیق کردن، نشان دادن، بررسی کردن
سایر معانی: درست داشتن، درست داشت کردن، (درباره ی صحت چیزی) تحقیق کردن، به ثبوت رساندن، اثبات کردن، تایید کردن، راست داشتن، فرنودن، راستیابی کردن، راست داشت کردن، (حقوق) وارسی کردن، (دادخواهی) اثبات بعدی ادعای خود را تقبل کردن، (سوگند را) تایید کردن، تصدیق کردن
[حسابداری] بازبینی، بازبینی و اثبات
[کامپیوتر] فرمان VERIFY
[حقوق] تصدیق (یا تعیین) کردن صحت یا سقم، تصدیق کردن، گواهی دادن، تأیید کردن، مقابله کردن دو متن
[ریاضیات] تحقیق کردن، درستی ... تحقیق کردن، نشان دادن، بررسی کردن
دیکشنری
تأیید
فعل
check, collate, contrast, compare, confront, verifyمقابله کردن
verifyبازبینی کردن
consider, attend, check, inspect, investigate, verifyرسیدگی کردن
investigate, inquire, verify, assay, interrogate, questionتحقیق کردن
verify, surveyممیزی کردن
ascertain, inquire, verify, vindicateمحقق کردن
verifyصحت و سقم امری را معلوم کردن
ترجمه آنلاین
تایید کنید
مترادف
add up ، attest ، authenticate ، bear out ، certify ، check ، check out ، check up ، check up on ، corroborate ، debunk ، demonstrate ، document ، double check ، establish ، eye ، eyeball ، find out ، hold up ، justify ، make certain ، make sure ، pan out ، peg ، prove ، settle ، size up ، size ، stand up ، substantiate ، support ، test ، try