(به واسطه تردید و دودلی) وقت تلف کردن، من من کردن، این دست آن دست کردن، اتلاف وقت کردن، بیهوده وقت گذراندن، دل دل کردن، دوبشک بودن، تاخیرکردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بترتیب ملوک الطوایف، بطورتیول
لوند، عشوه گر، طنازی کردن سایر معانی: لاس زدن، لوندی کردن، عشوه گری کردن، (در مورد پیشنهاد و تصمیم و غیره) سرسری گرفتن، به دفع الوقت گذراندن، فس فس کردن، طناز، لاسی
نم زدن، تر کردن، رنگ پاشیدن، سرسری کارکردن، در اب شلپ شلپ کردن، بطور تفریحی کاری را کردن سایر معانی: (با پاشیدن یا فرو کردن) نم زدن، (به ویژه با دست) با آب بازی کردن، شلپ شلوپ کردن، (با: at ...
اهمال کار، بیهوده وقت گذراندن، چرت زدن سایر معانی: (با ولگردی یا آهسته کاری) وقت تلف کردن، گهتباهی کردن، ولگردی کردن، فس فس کردن، کرکری خواندن، وقت کشی کردن (معمولا با: away)، اتلاف وقت ...
ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن سایر معانی: 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن
کاهل، تنبلی کردن سایر معانی: کار نکردن، (معمولا با: away) وقت را به بطالت گذراندن
سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو سایر معانی: تن آسا، تن پرور، هنجام، لتره، لش، کیار، سنگین و آهسته، رخوت انگیز، سست کننده، باکندی حرکت کردن، سست بودن
زن باز، لاس زدن، زن بازی کردن، دنبال زن افتادن، زن دوست بودن سایر معانی: (مرد) زن بازی کردن، (با چند زن) رابطه داشتن، (زن ها را) اغفال کردن
1- روابط عاشقانه ی سری برقرار کردن، بیش از یک معشوق داشتن 2- خوش گذرانی کردن
بی دست و پا، بی وسیله، بی چاره سایر معانی: بی عرضه، بی کفایت
سست، تنبل، دیرپای، بی حال سایر معانی: کاهل، تن پرور، تن آسا، لش، لتره، کیار، عقب افتاده