dillydally
معنی
(به واسطه تردید و دودلی) وقت تلف کردن، من من کردن، این دست آن دست کردن، اتلاف وقت کردن، بیهوده وقت گذراندن، دل دل کردن، دوبشک بودن، تاخیرکردن
دیکشنری
به سختی
فعل
dilly-dallyاتلاف وقت کردن
snooze, dawdle, moon, jauk, dilly-dallyبیهوده وقت گذراندن
ترجمه آنلاین
دیلیدالی