hang around
معنی
ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن
سایر معانی: 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن
سایر معانی: 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن
دیکشنری
آویزان کردن
فعل
scamp, hang around, putter, niggle, twiddle, fribbleور رفتن
hang around, hop, hover, scratch alongپلکیدن
hang aroundوقت را ببطالت گذاندن
slosh, hang around, putter, traipseول گشتن
ترجمه آنلاین
بگرد