play around

دیکشنری انگلیسی به فارسی

معنی

1- روابط عاشقانه ی سری برقرار کردن، بیش از یک معشوق داشتن 2- خوش گذرانی کردن

دیکشنری

بازی کن

ترجمه آنلاین

بازی در اطراف

مترادف

dally ، flirt ، fool around ، mess around ، philander ، take lightly ، trifle ، wolf ، womanize

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید ثبت گزارش