فرو ریختن سایر معانی: فرو پاشیدن، تکه تکه شدن، به قطعات کوچکتر تبدیل شدن یا کردن، (انگلیس - خوراک پزی) پای داغ، خرد شدن [نساجی] خرد کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمی شود، چاره ای نیست
تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن سایر معانی: تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن [شیمی] 1- تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، وا ...
سرگذشت، تقدیر، سرنوشت، فلک، ابشخور، نصیب و قسمت سایر معانی: قضا و قدر، قسمت، فرجام، عاقبت
فروریختن، به هم خوردن
دانه دانه کردن، دارای ذرات ریز کردن سایر معانی: به صورت دانه یا حبه یا ذره در آوردن [نساجی] دانه بندی کردن
تقدیر، سرنوشت، فلسفه جبری، جبر و تفویض سایر معانی: (الهیات) فلسفه ی جبری، (فلسفه ی calvin: پیشگزینی انسان ها توسط خدا برای بهشتی یا دوزخی بودن) فلسفه ی پیش گزینی، جبر وتفوی
فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن سایر معانی: گندیدن، پوسیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، چرک نشستن، چرک کردن، گنداندن
فرو نشستن، کاهش، خاموش کردن، کاهش یافتن، معتدل شدن سایر معانی: فرونشاندن (شهوت یا تشنگی یا خشم یا انتقام و غیره)، کام دل گرفتن، سیراب کردن یا شدن، تخفیف دادن، (آهک) کشتن، آبدیده شدن، (آتش) خ ...
(خودمانی) مست