decompose
/ˌdiːkəmˈpoʊz/

معنی

تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن
سایر معانی: تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن
[شیمی] 1- تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن 2- پوسیدن، گندیدن
[عمران و معماری] تجزیه شدن
[نساجی] تجزیه کردن
[ریاضیات] واهمنهشتن، وانهادن، تجزیه شدن، تجزیه کردن، تبدیل کردن
[پلیمر] تجزیه کردن، تجزیه شدن

دیکشنری

تجزیه
فعل
decompose, break down, parse, analyze, dismember, abstractتجزیه کردن
disintegrate, burst, dissipate, decomposeاز هم پاشیدن
disjoint, disintegrate, splinter, decompose, fragment, crack upمتلاشی شدن
disintegrate, decompose, fragmentize, splinterمتلاشی کردن

ترجمه آنلاین

تجزیه کنند

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.