خرده، خرده نان، هر چیزی شبیه خرده نان سایر معانی: خرده (به ویژه خرده نان یا خرده ی شیرینی و غیره)، تکه، (قطعه ای از هر چیز) ریزه، بریده، پاره (بیشتر در مورد دانش و اطلاعات و امید و غیره)، از ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] تسطیح کننده
زبرهسازی [علوم و فنّاوری غذا] فرایند خرد کردن برخی از مواد غذایی مانند کیک و نان و بیسکویت، به قطعات ریز و با اشکال نامنظم
واژههای مصوب فرهنگستان
فرو ریختن سایر معانی: فرو پاشیدن، تکه تکه شدن، به قطعات کوچکتر تبدیل شدن یا کردن، (انگلیس - خوراک پزی) پای داغ، خرد شدن [نساجی] خرد کردن
مغز نان [علوم و فنّاوری غذا] قسمت نرم و اسفنجی داخل نانهای حجیم
(انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمی شود، چاره ای نیست
شکننده، ترد، بی دوام، زودشکن سایر معانی: سخت و خمش ناپذیر، (بیشتر در مورد صدا) زیر، بلند و تیز، (مجازی) آسیب پذیر، انعطاف ناپذیر، سرد و بی محبت، نوعی آب نبات ترد و آجیل دار [عمران و معماری] ...
[برق و الکترونیک] میرایی، استهلاکی
تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن سایر معانی: تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن [شیمی] 1- تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، وا ...
سرگذشت، تقدیر، سرنوشت، فلک، ابشخور، نصیب و قسمت سایر معانی: قضا و قدر، قسمت، فرجام، عاقبت
غباری، گرد و خاکی سایر معانی: غبارآلود، پر گردو خاک، گرد گرفته، گردآلود، گرد مانند، غبار مانند، آرد مانند، خاکی، خشک، بی روح، بی ارزش، بیهوده، بی حاصل، خاکی رنگ، گرد فام، تیره، کدر، ابری، گر ...
فروریختن، به هم خوردن