خبرنگار، مخبر، مکاتب، مکاتبه کننده، طرف معامله، طرف مکاتبه، مناسب، مطابق، خوش ایند، سازگار سایر معانی: (رادیو و روزنامه و غیره) خبرنگار، گزارشگر، نامه نویس (کسی که با دیگری نامه رد و بدل می ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یکجور، مانندهم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر، بتساوی سایر معانی: مثل هم، شبیه به هم، همسان، شکل هم، به تساوی، به یک نحو، به طور همانن ...
منطبق، همرویده، واقع شونده در یکوقت سایر معانی: همسان، همانند، یکسان، متوافق، سازگار، یکجور، همزمان، متقارن، متلاقی [ریاضیات] منطبق، برابر، یکسان
متمم، مکمل، تکمیل کننده یکدیگر سایر معانی: مکمل (یکدیگر)، تکمیلی، پرساز (complemental هم می گویند) [برق و الکترونیک] مکمل اصطلاحی در مورد مدارهای مجتمع که به مفهوم استفاده از عناصر با قطبیت ...
همنوع سایر معانی: همجنس (از نظر نوع یا رده یا جنس یا نژاد)، همگونه، مشابه، متجانس
حرف بی صدا، حرف صامت، موافق، هم اهنگ، همخوان سایر معانی: همساز، هم آوا، هم صدا، متوافق، (عروض) دارای قافیه ی ناقص (رجوع شود به: consonance)
هم بستگی، ارتباط، ربط، بستگی دو چیز با هم سایر معانی: هم خویشی، هم وابستگی، تلازم، (آمار) همبستگی، تناظر، تقارن، همالش، همال بودن [حسابداری] همبستگی [علوم دامی] همبستگی ؛ معیاری که نشان می د ...
جفتی، وابسته به هم، لازم و لزوم سایر معانی: وابسته به همبستگی یا بستگی، همبسته، متضایف، قرینه، (دستور زبان) همبسته ساز، جفته، وابسته بهم، لازم وملزوم
مکاتبه کننده، مکاتبهای سایر معانی: متناظر [نساجی] برابر - مطابق [ریاضیات] مربوط به خود، متناظر، نظیر به نظیر، متقابل، هم پاسخ، متناظر، مطابق
متشابه، همسان سایر معانی: (زیست شناسی - مشابه و ناشی از یک تبار یا اصل) هم ساخت، هم اصل، همتا، (شیمی) همانند، نظیر، هم زنجیره، همرده، (از نظر ساختمان و جا و نهاد همانند هم) هم نهاد (در برابر ...
متناسب، در خور، فرا خور، متناسب کردن سایر معانی: همگر، سازوار، برپار [ریاضیات] متناسب کردن، متناسب، درخور
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد سایر معانی: مطرح [حسابداری] مربوط بودن [حقوق] ذیربط، مربوط، مناسب - ارتباط، مناسبت