coincident
معنی
منطبق، همرویده، واقع شونده در یکوقت
سایر معانی: همسان، همانند، یکسان، متوافق، سازگار، یکجور، همزمان، متقارن، متلاقی
[ریاضیات] منطبق، برابر، یکسان
سایر معانی: همسان، همانند، یکسان، متوافق، سازگار، یکجور، همزمان، متقارن، متلاقی
[ریاضیات] منطبق، برابر، یکسان
دیکشنری
همزمان است
صفت
coincident, coinciding, congruousمنطبق
coincidentهمرویده
coincidentواقع شونده در یکوقت
ترجمه آنلاین
تصادفی
مترادف
ancillary ، attendant ، attending ، coinciding ، collateral ، concomitant ، consonant ، contemporaneous ، contemporary ، coordinate ، correspondent ، incident ، satellite ، simultaneous ، synchronous