معاصر، معاصر، هم دوره، هم زمان سایر معانی: (در مورد اشخاص و آثار) همزمان، همگاه، هم عصر، هم سن، امروزی، جدید، مدرن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[علوم دامی] مقایسه همزمان کارکرد
[حسابداری] سیستم حسابداری معاصر مداوم
[علوم دامی] روش پیشرفته مقایسه همزمان چند کارکرد .
منطبق، همرویده، واقع شونده در یکوقت سایر معانی: همسان، همانند، یکسان، متوافق، سازگار، یکجور، همزمان، متقارن، متلاقی [ریاضیات] منطبق، برابر، یکسان
همراه سایر معانی: ملازم، همایند، ضمیمه، پیوست، همزمان، مقارن، مصادف، پیوسته [عمران و معماری] همزمان
موجود، پدیدار، باقی مانده، دارای هستی، نسخهء موجود و باقی سایر معانی: یافت شو، در هستی، هست، باقی، نسخه ءموجود و باقی ازکتاب وغیره
زندگی، معیشت، وسیله گذران، حی، در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان سایر معانی: زنده (در برابر: مرده dead)، پر فعالیت، پرکنش، پربیاوبرو، پویا، وابسته به زندگان، در حالت طبیعی، دست نخورده، استخر ...
(خوراکپزی) خوراکپزی نوین (که در آن از مواد کم چربی و سبزیجات بیشتر استفاده می شود)
تازه، اخیر، جدید، متاخر، جدیدالتاسیس سایر معانی: پسین، بازپسین، واپسین، فرجامین، نوخیز، نوپیدا، (زمین شناسی) وابسته به دوران هلوسین (holocene)
هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده سایر معانی: توام [برق و الکترونیک] هم زمان [صنعت] همزمان، با هم اتفاق افتادن [ریاضیات] به طور همزمان، با هم، همزمان، با هم، مقارن، ...
خود ارا، خود ارا، تر و تمیز، وفادار، قابل اعتماد، سرحال، شیک، از حرکت بازداشتن، دویدن سایر معانی: مخفف: (trigonometric(al، (انگلیس - قدیمی)، آراسته، درست، بی عیب، دقیق، مو به مو، (محلی - برا ...