simultaneous
/ˌsaɪməlˈteɪniəs/

معنی

هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده
سایر معانی: توام
[برق و الکترونیک] هم زمان
[صنعت] همزمان، با هم اتفاق افتادن
[ریاضیات] به طور همزمان، با هم، همزمان، با هم، مقارن، هم جنس، توأم، هر دو، دو

دیکشنری

همزمان
صفت
simultaneous, concurrent, synchronous, contemporary, contemporaneous, synchronicهم زمان
simultaneous, contemporaneous, relatedمقارن
simultaneousهمبود
simultaneousهمزبان
simultaneousچند مجهولی
simultaneousباهم واقع شونده

ترجمه آنلاین

همزمان

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.