پوسته، قشر، پوست، کبره، پوست نان، پوسته سخت هر چیزی، ادم جسور و بیادب، قسمت خشک و سخت نان، کبره بستن سایر معانی: پوسته ی نان (به ویژه نان ساندویچی)، بریده یا خرده نان خشک، سخت رویه، (پوسته ی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گلچه، گل کوچک سایر معانی: گل کوچک، گلچه
طلوع، سرسبز سایر معانی: درحال ترقی، پیشرفت کننده، رشدکننده، اباد
شکوفایی، گل داری، گل آوری، شکوفه دار
سبزى، تازگى
بی نقص، خوش بنیه، سالم، نیرومند، روانه کردن، کشیدن، سوی دیگر بردن سایر معانی: (بیشتر در اشاره به اشخاص مسن) سالم، سرو مرو گنده، تندرست و قوی، تندرست و گردن کلفت، بی عیب و نقص، مجبور به رفتن ...
خوش بنیگی، زنده دلی
حاصلخیز شدن، شکوه یافتن، پرپشت شدن، وفور یافتن، پربرکت شدن، در تجمل زیستن، اب و تاب زیاد دادن سایر معانی: (به سرعت و انبوهی) رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، (با: in) لذت بردن (از)، کیف کردن ...
رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن سایر معانی: چرک کردن، شوخگین شدن، ریم آوردن، (کورک و غیره) سر باز کردن، سرباز کردن دمل
کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن سایر معانی: (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، بر ...
پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامکار شدن، کامیاب شدن سایر معانی: رونق داشتن (یا گرفتن)، شکوفان شدن، بهروز شدن، موفق شدن (یا بودن)
خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار سایر معانی: شکوفا، آباد، آبادان، پر رونق، در رفاه، دولتمند، ثروتمند، مساعد، سعید، فرخنده