معنی

کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن
سایر معانی: (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، برومند (در برابر: نارس یا نابالغ immature)، تمام و کمال، تکامل یافته، سنجیده، حساب شده، (آدم) پخته، پرتجربه، عاقل، جاافتاده، خردمندانه، معقول، بزرگسال، (وام یا اوراق بهادار و غیره) سررسید، قابل پرداخت، سررسید شدن، رسیده شدن یا کردن، بالغ شدن یا کردن، گوالیدن، بالیدن، پر تجربه کردن یا شدن، جاافتاده کردن یا شدن، عاقل کردن یا شدن، (زمین شناسی - به ویژه رودخانه ها) کم شیب، گوال رود
[علوم دامی] به حد بلوغ رساندن، بالغ، کامل کردن، کامل .
[صنایع غذایی] بالغ، رشد کردن، کامل، سررسیده شده
[زمین شناسی] بالغ، کامل سنگهایی از نظر بافتی رسیده هستند که دارای ماتریکس کمی بوده، جورشدگی متوسط تا خوب دارند و گردشدگی آنها نیز متوسط تا خوب میباشد.
[حقوق] فرا رسیدن موعد پرداخت دین، لازم التأدیه شدن، بالغ شدن، لازم التأدیه، بالغ

دیکشنری

بالغ
فعل
weight, elaborate, mature, think over, argue pro and con for hours, debate a matter in one's mindسنگین کردن
expire, elapse, matureمنقضی شدن
complete, complement, integrate, mature, totalize, roundکامل کردن
grow, flourish, mature, waxرشد کردن
matureبحد بلوغ یا رشد رساندن
صفت
adult, mature, adolescent, ripe, full, majorبالغ
perfect, complete, full, full, thorough, matureکامل
matureسررسیده شده

ترجمه آنلاین

بالغ

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.