اماده ء جنگ کردن، مجهز کردن، ملبس کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رخت، جامه لباس سایر معانی: لباس، جامه، پوشاک، تن پوش، رجوع شود به: bedclothes، ملبوس
کف، دسته، عرشه، عرشه کشتی، دستینه، یک دسته ورق، زینت کردن، عرشهدار کردن، اراستن، پوشاندن سایر معانی: (کشتی و غیره) عرشه، (اتوبوس دو طبقه) طبقه، (ورق بازی) دست، (امریکا - خودمانی) ضربه ی فنی ...
لباس، لباس پوشاندن، پانسمانکردن، مزین کردن، لباس پوشیدن، ملبس کردن، جامه بتن کردن، درست کردن موی سر سایر معانی: (جامه) پوشیدن، پوشاندن، پوشاک (به ویژه در اشاره به نوع لباس)، (زنانه) پیراهن، ...
جامه، ارایش، استعداد فکری سایر معانی: (معمولا جمع) جامه، پوشاک، لباس زیبا [نساجی] آرایش - جامه - لباس زیبا
(انگلیس - عامیانه)، لخت و پتی، عریان، برهنه، مجنون
ارایش، ضروری، مستراح، میز ارایش، بزک، توالت سایر معانی: آرایش (به ویژه آرایش مو)، جایی، مبال، شستشو و ضدعفونی سازی زخم و غیره، زخم بندی، پانسمان، زخم تیمار، برای مستراح، (مهجور) میز توالت (ا ...