معنی

لباس، لباس پوشاندن، پانسمانکردن، مزین کردن، لباس پوشیدن، ملبس کردن، جامه بتن کردن، درست کردن موی سر
سایر معانی: (جامه) پوشیدن، پوشاندن، پوشاک (به ویژه در اشاره به نوع لباس)، (زنانه) پیراهن، لباس یک تکه، آراستن، آذین کردن، آرایش کردن، آماده کردن، (مرغ یا دام ذبح شده را) پاک کردن (پر یا مو کندن و دل و روده را درآوردن)، زمین را شخم کردن و کود دادن، آماده ی کشت کردن، (اسب) قشو کردن، (چرم) به عمل آوردن، (سنگ و چرم و چوب و غیره) صاف کردن و جلا دادن، (سربازان را) به خط کردن، به صف کردن یا شدن، آرایش نظامی، (زخم و غیره) پانسمان کردن، دارو زدن و بستن، زخم بندی کردن، پوشاکی، وابسته به یا برای جامه، پیراهنی، رسمی (در مقابل خودمانی یا غیر رسمی)، لباس رسمی پوشیدن، جامه ی فاخر پوشیدن، جامه ی رسمی، (رویه ی خارجی یا ظاهر هر چیز) نما، پیرایه، سس زدن به، پیراستن
[برق و الکترونیک] سیم آرایی آرایش دقیق سیمهای اتصال در مدار به منظور جلو گیری از تزویج و پسخورد ناخواسته .
[نساجی] لباس - پوشاک
[سینما] آرایش صحنه / صحنه آرایی

دیکشنری

لباس
اسم
clothing, dress, dressing, costume, attire, garbلباس
فعل
dress, togلباس پوشیدن
dress, attireلباس پوشاندن
dressملبس کردن
dressجامه بتن کردن
furnish, emboss, beset, dressمزین کردن
dressدرست کردن موی سر
bandage, dressپانسمانکردن

ترجمه آنلاین

لباس

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.