جاذب، درکش، دراشام، جذاب، جالب، دلربا سایر معانی: چشمگیر [ریاضیات] جاذب [آمار] جاذب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرمان دهنده، حاکم، امرانه، دارای چشم اندازوسیع
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص سایر معانی: (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس [ریاضیات] مشخص کردن، اختلاف زا، ممتاز، متشخص
[عمران و معماری] لهیدگی
گیرا، موثر، برانگیزنده، برانگیزنده احساسات سایر معانی: (آنچه که فکر یا احساسات را سخت تحت تاءثیر قرار دهد) برداشت گذار، اندیش گذار، شگفت انگیز، تحسین انگیز، ستایش انگیز، شکوهمند [زمین شناسی] ...
عظیم، فرخ، عالی، مجلل سایر معانی: شوکت مند، شکوهمند، پرشکوه، فرهمند، پرفرهی، (در برخی عنوان ها) بلندپایه، شریف، والاگهر، (عامیانه) بسیار خوب، محشر، متعال، رفیع، ارجمند، مهند، باشکوه ...
علامت دار، نشان دار سایر معانی: مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص [ریاضیات] علامت دار
زیبا، بدیع، خوش منظره، شایان تصویر سایر معانی: (منظره) زیبا، دیدنی، تماشایی، تصویر کردنی، جالب، زنده، گیرا، تصویر مانند، فرتورسان، عکس مانند، مناسب برای نقاشی، ناروال، نامتعارف، غیرعادی و جا ...
خیلی خوب، عالی، قابل توجه، جالب توجه سایر معانی: چشمگیر، دید انگیز، استثنایی، مگری، فوق العاده، ابرروال
دیدنی، قابل دید سایر معانی: دیدنی، قابل دید
حسی سایر معانی: عضو حسی
زننده، خیلی خوب، موثر، برجسته، گیرنده، قابل توجه سایر معانی: در حال اعتصاب [برق و الکترونیک] کار اندازی 1. آغاز شدن قوس الکتریکی با برخورد لحظه ای الکترودها به یکدیگر . 2. نشاندن الکتریکی پو ...