بسختی، بزحمت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شاق، کمر شکن، کمر شکن backbreaking work کار کمر شکن
بغرنج سایر معانی: سر در نیاوردنی، آنچه که فهم یا تنظیم یا حل آن مشکل باشد، هم پیچیده، تودرتو، گره ناک، پیچیده ,بغرنج
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه سایر معانی: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ست ...
سخت سایر معانی: پر زحمت، همراه با کار و زحمت، دشوار، حاکی از تقلای زیاد و بی بازده، سنگین، ثقیل، ثقیل his poetry seems labored and artificial شعر او ثقیل و مصنوعی می نماید
ساعی، پر کار، سخت، دشوار، پر زحمت، زحمت کش سایر معانی: نیازمند به کار شدید، شاق، توان فرسا، (کنایه آمیز) انجام شده با کوشش زیاد و نتیجه ی بد، سخت کوش، کوشا
بارنج، بزحمت، ساعیانه، چنانکه نماینده زحمت باشد
سخت، کوشا سایر معانی: آزار دهنده، ستوهنده، بدقلق، طاقت فرسا، بی تاب کننده، ساعی