labored
معنی
سخت
سایر معانی: پر زحمت، همراه با کار و زحمت، دشوار، حاکی از تقلای زیاد و بی بازده، سنگین، ثقیل، ثقیل his poetry seems labored and artificial شعر او ثقیل و مصنوعی می نماید
سایر معانی: پر زحمت، همراه با کار و زحمت، دشوار، حاکی از تقلای زیاد و بی بازده، سنگین، ثقیل، ثقیل his poetry seems labored and artificial شعر او ثقیل و مصنوعی می نماید
دیکشنری
کار کرد
صفت
hard, difficult, tough, strict, rigid, laboredسخت
ترجمه آنلاین
زحمت کشیده
مترادف
affected ، arduous ، awkward ، clumsy ، contrived ، effortful ، forced ، hard ، heavy ، inept ، maladroit ، operose ، overdone ، overwrought ، ponderous ، stiff ، strained ، strenuous ، studied ، toilsome ، unnatural ، uphill ، weighty